من برای این زیارت حجی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم ...
رفته بود مکه؛ وقتی برگشت با همسرم رفتیم دیدنش؛ خانهشان آن موقع در کوی طلاب بود؛ قبل از اینکه وارد اتاق بشویم، در راهرو چشمم به یک تلویزیون رنگی با کارت و بند و بساط دیگرش افتاد.
بعد از احوالپرسی و چاقسلامتی صحبت کشید به حج او و اینکه چه کارهایی کرده و چه آورده و نیاورده. میخواستم از تلویزیون رنگی بپرسم، خودش گفت: «از وسایلی که حق خریدنش را داشتم، فقط یک تلویزیون رنگی آوردم».
گفتم: انشاءالله که مبارک باشد و سالهای سال برای شما عمر کند.
خنده معنا داری کرد و گفت: «برای استفاده شخصی نیاوردم؛ آوردم که بفروشم و فکر میکنم شما مشتری خوبی باشی آقا صادق.»
گفتم: چرا بفروشید، حاج آقا؟
گفت: «راستش من برای این زیارت حجی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم و دیدم کل خرجی که سپاه برای من کرده، 16 هزار تومان شده است؛ میخواهم این تلویزیون را هم به همان قیمت بفروشم تا مدیون بیتالمال نباشم».
گفتم: من تلویزیون را میخواهم اما از بازار خبر ندارم، اگر بیشتر بود چی؟
گفت: «اگر بیشتر بود، نوش جانت و اگر کمتر بود که دیگر از ما راضی باشید.»
تلویزیون را به همان قیمت 16 هزار تومان از حاج آقا خریدم و او هم پول را دو دستی تقدیم سپاه کرد.
زندگی به سبک شهدا/ شبی که دیگر لب به سیگار نزد همین که حاج احمد صدایش کرد. سریع سیگار را انداخت و با پایش خاموش کرد و دوید طرف حاجی.
شب عملیات، بچههایی که دور و برش بودند، میگفتند از هشت شب تا هشت صبح، دویست سیصد تایی کشید! از خیلی سال پیش شروع کرده بود به بهانه سینوزیت میکشید.
حالا آمده بود سخنرانی میکرد!
بگین کی سیگار میکشه؟
با نگاهش همه را دور زد «از سیگاریها کدومتون میتونه ثابت کنه سیگار برای بدن ضرر نداره؟»
حاجی و این حرفها! تازگیها حاجی را کمتر میدیدم. ولی قبلاً بارها سیگار را لای انگشتانش دیده بودم. حالا همین حاجی، آمده بود برای بچهها صغرا کبرا میچید که امام گفته چیزی که برای بدن ضرر دارد حرام است، پس سیگار هم …
.: Weblog Themes By Pichak :.